40_ سهراب پسر دزدی کبری خانم

ساخت وبلاگ
کبری خانم اسم پسر نورسیده اش را سهراب گذاشت. البته حالا دیگر شما می دانید، سهراب پسر کبری خانم نبود، بلکه پسر نصرت خانم، زن سرایدار بود که کبری خانم در حقیقت آن را از مادرش دزدید تا نزد مشهدی غلام؛ شوهرم عزیزتر شود. در همان جشن و سور و سات پسر زاییدنش بودیم که مشهدی غلام خواست برایش اسم بگذارد.

 

خانم سلطان؛ مادر شوهرم بهرام را پیشنهاد کرد.

غلام حسین ظاهرا نخود آش شد و گفت: " آقا، اسم فرزاد هم برازنده ی آقازاده است." ولی در حقیقت داشت برای پسر خودش اسم می گذاشت.

محبوبه دختر بزرگتر و بسیار زیبای صفیه گفت: '' من اسم ایرج را خیلی دوست دارم"

من اما دلم می خواست اسمش را سالار بگذارم ولی جرأت بیانش را نداشتم. می دانستم اگر حرفی بزنم، کبری خانم اخمش را تحویلم می دهد.

خلاصه مشهدی غلام سرآخر با مشورت با کبری خانه اسم بچه را از شاهنامه انتخاب کرد و با ذوق و غرور گفت:" سهراب! سهراب به شازده پسرم می آید." بعد بچه را بغل کرد و داد به آغوش برادرش؛ شیخ اسماعیل تا در گوشش اذان بگوید. شیخ اسماعیل بسیار مرد خوبی بود. او و زنش، خانم تاج انگار اصلا از این خانواده نبودند. هیچ حرف تلخی من از این دو هرگز نشنیدم. همیشه برایشان دعا کردم و می کنم. حتی چند بار شیخ اسماعیل به من جلوی جمع گفت: "پری خانم جواهر است. کاش برادرم قدرش را می دانست." که البته این حرف چون تیر دو سر جگر هوو های مرا سوراخ کرده بود همیشه.

پس از به دنیا آمدن سهراب، انگار مشهدی غلام ده سال جوانتر شد. پرشور و شوق تر بود. موقع راه رفتن سینه اش را جلو می داد و سرش را بالا می گرفت و به زمین و زمان فخر می فروخت. همه ی اینها را البته از دید خودش مدیون زن پسر زایش؛ کبری خانم بود. او بیشتر از پیش دیگر رام و خام کبری خانم شده بود و کمتر به خانه ی پایین پیش دو زن دیگرش و مادرش می آمد. 

جالب اینجا بود که غلام حسین؛ سرایدار خانه باغ شمرون نیز سرحال تر و شاداب تر بود. او هم مثل مشهدی غلام سینه اش را جلو می داد و سرش را بالا می گرفت و راه می رفت و کسی جز کبری خانم و زن بدبختش نصرت خانم نمی دانست که داستان چیست؟ او هم به سهراب، پسرش فخر می کرد. رابطه ی کبری خانم و آقا غلام روز به روز مشکوک تر می شد و کم کم فک و فامیل داشتند حرف هایی را علیه آن دو زمزمه می کردند. مشهدی غلام هم انگار طلسم شده بود و هیچی برایش جز رضایت کبری خانم مهم نبود. 

کبری خانم خیلی زود پس از زایمانش، هیکلش را مانند پیش از حاملگیش زیبا و تو دل برو کرد و شروع کرد به خودش رسیدن. بیشتر از پیش خرج قر و فرش می کرد و مدام در آرایشگاه و مزون بود. یک معلم انگلیسی هم داشت که می آمد و هفته ای چند بار به او درس زبان خارجه می داد. کبری دیگر مثل بلبل انگلیسی بلغور می کرد و جالب اینجا بود که خانم سلطان مادر شوهرم که اگر می فهمید من یواشکی درس و کتاب می خوانم، مرا به صلابه می کشید، اینجا پز انگلیسی خواندن کبری خانم را به فامیل و آشنا و غریبه می داد. 

کبری خانم مهمانیهای شبانه اش به پا بود و به خاطر همین مهمانیها و معاشرت با از ما بهتران بود که انگلیسی می خواند و مدام مد روز لباس می پوشید.

معلم انگلیسی کبری خانم یک مرد بور چشم زاغ بود که متولد آمریکا بود ولی پدرش ایرانی بود. خودش هم ظاهرا شبیه مادر اسکاتلندیش شده بود که مهاجر بود در آمریکا. مستر جرج با لهجه ی زیبایی انگلیسی حرف می زد و ظاهرا هم خیلی خوب درس می داد، چون کبری خانم خیلی خوب پیشرفت کرده بود. معلم سر خانه آن روزها زیاد باب نبود. کبری خانم سوگلی مشهدی غلام بود و ... بگذریم.

مستر جرج آن روزها کارهای دیگری هم برای کبری خانم انجام می داد. از جمله برای او و مشهدی غلام ویزا گرفت که یک ماه رفتند آمریکا و فرنگ دیده شدند.

جالب اینجا بود که کبری پسر دردانه اش را بر خلاف میل مشهدی غلام گذاشت پیش نصرت خانم و با کلی افاده و خرج راهی آمریکا شد. 

پایان راه...
ما را در سایت پایان راه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pariabanpoor بازدید : 101 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 11:00